حلما جونم

خدا

 

دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیدن به خدا…
.
.
.
همه را صدا زدم جز خدا . . .
هیچ کس جوابم را نداد جز خدا . . .
.
.
.
خدایا !
من چیزی نمیبینم
آینده پنهان است
ولی آسوده ام ،
چون تو را می بینم
و تو همه چیز را . . .
.
.
.
پروردگارا تو تکراری ترین ” حضور ” روزگار منی
و من عجیب ؛ به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام . . .
.
.
.
خدایا …
دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت!
نزدیـــک؛
بی خطــــر،
بخشــــنده…
بی منّـــــــــــــــــت … !

باب اسفنجی یه چشم....

14تیر واسه افطاری خونه عمو اکبر همه دعوت شدیم و اون شب تولد پسر شر و شیطونش متین بود بعد افطار بساط تولد به راه شد اما ناگفته نمو نه به حرمت ماه رمضون از نیناش ناش و آهنگ خبری نبود باز من رفتم سر حاشیه ....خب چکیده مطلب اینکه موقع عکس انداختن شد که شما تو بغل عزیز ناهید بودی و نزدیک کیک   ما همه حواسمون نبود که این دختر شیطون امکان داره دستشو یهویی ببره تو کیک .....!!!!   وووووووووو این اتفاق هم افتاد اما من اون لحظه داشتم فیلم میگرفتم عکسی که انداخته شد قبل از این کار قشنگت بود اما فیلمتو نگه داشتم تا بزرگ بشی و نشونت بدم شیطوووووووووووووووووووووووووووووووووووون فقط یه عکس ازکیک انداختم   ا ...
19 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حلما جونم می باشد